چه حزن آلود است حال امروز من...
همچو مرغی که سرش را بریده رهایش کرده اند
و تماشا می کنند
تا از آخرین رمق ها تهی گردد...

چه بیهوده دست و پا می زنم
در مسلخ عشق
حال آنکه می دانم این تقلای حیات
جز نمایشی از رقص مرگ نیست...


مرتضی عزیزی