و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی..
همین بود آخرین حرفت...
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت،
حریم چشمهایم را به سوی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم..
نمیدانم چرا؟ نمیدانم کجا ، تا کی ، برای چه؟؟
ولی بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی،
"رفتی"
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید..
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد که من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد..
کسی حس کرد که من تمام هستی ام از بین خواهد رفت...
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
"تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم"
نمیدانم چرا؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز...
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایش دعا کردم.....
مسابقه وبلاگ برتر ماه
|