تو را احساس میکنم....
وقتی ما ار تقسیم کردند
او را به او دادند و من را به خودم
وقتی شادی را از زندگیم منها کردند و باقی مانده را در ثانیه های عمرم ضرب
وقتی جهت بردار زندگی به سمت بی نهایت تنهائی تغییر کرد
وقتی معادله وجودم پر از مجهول شد و من از همه مجهولترم....
تو را احساس کردم و تو را احساس میکنم ای مرگ
اما تو چرا مرا احساس نمیکنی
آغوش گرم تو پایان غمهای من است...
ای مرگ.....
نظرات شما عزیزان:
|